Persian Literature_Hemmat



داستان زندگی

مصطفی همت­آبادی

زندگی هیچ ارزشی ندارد ، ولی هیچ چیز ارزش زندگی را ندارد.» آندره مالرو1

 

زندگی در صف نخست

زندگی مقدم بر دانش، و مقدم بر قدرت است، و بی گمان مهم تر از دانش و از قدرت.

استیفن هاوکینگ2 می گوید: هدف من به سادگی درک کامل گیتی است، چرا این گونه هست که هست، و چرا اصلاً هست؟»

به کسانی چون او، یعنی شیفتگان شناخت و دانایی،  باید یادآوری کرد که هر نوع شناخت علمی و فلسفی از هستی، علل و غایات پدیداری هستی، فلسفه وجودی انسان (حقوق، تکالیف، اهداف و ارزش ها)، کیفیت بخشی به زندگی، نسبت به خود زندگی پسینی3 هستند. زندگی بر هر نوع شناختِ منطقی و مکاشفه ای» محیط و مقدم است.

 

آیا زندگی پوچ یا معنادار است؟ و آیا می توان به زندگیِ پوچ هدف داد و برای زندگی غایتی و کیفیتی تعریف کرد؟

کارزار رنج ها

رنج های انسانی مانند:

بی پناهی، ناامیدی، غربت، آواره گی، از خویش بیگانگی، جبر روزگار، ترس، بیماری، تنگدستی، بسته بودن محیط،  کهولت، و مرگ . بی پروا صف آراسته اند و آدمی را به مصاف می طلبند.

آیا می توان رنج ناشی از تکرار و ملال را انکار کرد؟

آیا می توان بر  تعب رفتن، نرسیدن و از دست دادن تردید روا داشت ؟ می­توان پشت نقاب بی تفاوتی پنهان شد و جنبه های منفی زندگی را نادیده انگاشت ؟

 

اما با این همه تلخی ها و حسرت ها می توان با زندگی به توافق رسید. وقتی درخت زندگی» در تصویری پیشاپیشِ گستره ی زمین (یعنی مادر زندگی) قرار گیرد شکوه آن جلوه گر می شود. 

زندگیِ انسانی؛ حساس، شکننده و در محاصره خطرات است. این زندگی از بدو حضور بارها دستخوش بلایا و آفات شده؛ برخورد سنگ های آسمانی، عصرهای یخبندان، و دگرگونی های سهمناک اقلیمی بارها نسل انسان را تا نزدیک آخرین نفر در معرض نابودی قرار داده. اما انسان با سرسختی به زیست گاه اش بازگشته، در دامان آن پناه گزیده و به آن عشق ورزیده.

انسانِ کهن صعوبت مواجهه با طبیعت سرسخت و بدفرمان را از نزدیک حس می کرد و به طور ملموس و عینی (شاید بیش از انسان امروزی) با بحران پوچی و ناامیدی دست به گریبان بود، با این همه میراث حیات را  پاس داشت.

 

آیا حقارت آدمی در برابر طبیعت و عجز او در برابر اقسام قساوت ها سود زیستن را بر زیانش می چرباند؟

اگر رنج های تحمیلی از دوش آدمی برداشته شوند، آیا مسیر زندگی هموار و جاده ی لذائذ شاهوار و خدنگ مواهب راهوار خواهند شد؟

آدمی همواره با نوعی رنج خودخواسته که از بی معنائی زندگی برمی خیزد دست به گریبان بوده؛ رنج نیهیلیسم، جانکاهی بار هستی، اسارت در تخته بند تن.

رویکردی دیگر به مرگ

مصائب، هرروز خود را به رخ می کشند، لیکن انواع دشواری گذرگاه هایی هستند به سوی مناظری دیگرگونه و شاید نوتر و گیراتر. حتی مشاهده درد و رنج دیگران هشداری است برای لمس و دریافت لحظات بی مثالی که هم اکنون در آن قرار داریم.

راز زندگی در مرگ است زیرا در ملال آورترین دقائقِ افسردگی لمس مرگ نوشداروی درد و اکسیر زندگی است. هیچ چیز نمی تواند تحمل برخی از رنج ها  را هموار کند، مگر رنجی عمیق تر.

راکی مرگ و هراس از پیچ پیچِ دهشتناک آن است که حیات را به معمایی جاودانه بدل کرده.

کوچکی آدمی

انسان، دل نگران هستیِ خویش و چرایی هجوم حزن، عذاب و دل افسردگی است:

افلاک که جز غم نفزایند دگر
 ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر
منسوب به خیام

آیا دراین آشفته بازار کیهانی ضرورتی بر وجود انسان بوده است؟ انسانی که با جمع کردن تمام نیروهای مادی و ذهنیِ در اختیارش به نزدیک ترین سیاره پا نمی تواند گذارد، چه رسد به این که نقشی در دگرگونی و پیش­وپسی گیتی داشته باشد.

یکی مرغ برکوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه باز و چه کاست

من آن مرغم و این جهان کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من4
نظامی

سؤالی ابدی

پرسش های جوشنده از ذهن در پیرامونِ مصائب حیات، و از راز پدیداری اش، به حیات رنگ و ارزش و معنا می دهند. در این برکه گسترده ابهام ها و پرسش ها شناگری ماهر در حال غواصی است: هنر». جایی که فلسفه نفس گیر می شود، هنر با دستِ گشوده از پس گرداب های هول بیرون می آید. انسان که نمی تواند درازای کوتاه حیات را فراگسترد، با مساح گریِ هنر به آن عمق و مساحت می دهد.

برخی به پیشگامی دکارت5 عقل را محور حیات انسانی می دانند. و برخی به پیشوایی اپیکور6 شادی را. نیچه7 اراده معطوف به قدرت را هسته مرکزی زیست آدمی می داند، مولانا رهایی را هدف زندگی می گوید:

باشد اندر غصّه‌ و درد و حنین‌    مرغ‌ پرّنده‌، چو ماند در زمین8

یأس ناتمام

کسی که در اردوگاه مرگ ساعت خویش را انتظار می کشد؛ زندگی را چگونه تفسیر می کند یا کسی که زیر تبر؛ قطع شدن گردن را. گاه شکست در تحصیل و شکست در عشق هم تنگی و فشاری به روح تحمیل می کنند که درد آن از انتظار مرگ کمتر نیست. حاصل واکاوی عمیق در هستی هم برای برخی یأس و درماندگی بار می آورد:

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد               نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر           چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک      که کس نبود که دستی از این دغا9 ببرد

کیفیت زندگی

فراوانی منابع دلخواه، زندگی را آرام تر، گرم تر و آزادتر می کنند. در تعاریف جدید دسترسی به اسباب رفاه و تنعم نشانه های ارتقاء کیفیت زندگی» به شمار می روند. اما به ویژه در تعریف سازمان ملل رضایتمندی امتیاز اصلی کیفیت زندگی» به شمار می آید.

 

فضای خیالین10 هنر با فضای دانش اقناعی و حکمت عملی متفاوت است، زیرا استنباطات علمی و منطقی و عملی11 با قسمت خاصی از مغز سروکار دارند. حاصل درآمیختن فضای خیالینِ شعر و شاعری، با استنباطات علمی و عملی، اسطوره پردازی است. شناخت زبان هنر موجب ارتقاء کیفیت زندگی است و نتیجه این شناخت عدم سرگردانی در مرز خرد و اسطوره.

 

خاستگاه اضطراب؛ تردیدآمیز بودن جهان و نبود نظرگاه مطمئن فلسفی پیرامون آن است، و دستآورد هنر؛ نگرش آرام هنگام چالش با زندگی و جانی پذیرنده به وقت هجوم مرگ است.

آزادی

آدمی، تحمیل های وراثت، جبرِ ضمیر ناخودآگاه، و حوادث پیش بینی ناپذیر را می شناسد و می داند که روبات ساخته ی موجودات فضائی نیست و نیز همچون حیوانات اسیر غرائز نخواهد ماند.

آزادی آدمی در گرو همین آگاهی است.

زیر ضربات شکست و ناکامی آدمی خود را اسیر پنجه بی رحم سرنوشت می یابد، در این موارد معنی آزادی  آگاهی بر تلخی سرنوشت و ناکامی های مقدر آن است.

آزادی گاه این گونه نیز تعبیر می شود:

همین که می‌توانم بعضی رفتارهای ناپسند دیگران را نادیده بگیرم. کارهای اجباری و نادلخواه را به تاخیر اندازم. بعضی امیال ناصواب را سرکوب کنم. از روزمره گی، زیاد احساس خستگی نکنم، و پیامدهای بدی هایم را بپذیرم. 

تنگ راه زندگی

برخی زندگی را مجموعه ای از تقلب و ریاکاری آدم های سود پرست می بینند. معنای زندگی برای آنان اغلب در فقدان معنا خلاصه می شود. در این جا یادی از یکی از بستگانم می کنم که رویه ای بر عکس داشت او در عین آگاهی به مرگ زودرس و حتی در آخرین مراحل حیاتش زندگی را معنادار می دید و دست از خواندن و نوشتن نمی کشید. مرگ- آگاهی» او به زندگی- آگاهی» مبدل شده بود.

متأسفانه بسیاری از تجربه های شخصی بر بی معنایی حیات گواهی می دهند، نتیجه این است که بود و نبود آن تفاوتی ندارد» و زندگی؛ متشتت، تهی و بی‌ارزش است. انسانِ بی‌اعتماد از هیچ چیز رضایت ندارد و غبار نیتی، شکوه و کلبی‌گری12 را در اطراف خود می پراکند.

اما با تمام بی‌معنایی‌ها، با وجود همه تردیدها، بدی‌ها، و نابودگری ها می‌توان به واقعیت حیات آری گفت. امکان یاس و سختی ها را از نظر دور نداشت و همچنین امکان رویدادهای خوشایندی چون عشق را. این آری گفتن زندگی را ساده می انگارد و همزمان رضایت از خویش را. اما خطری است که به جان می خریم تا با انگبین خوش بینی، تلخی شکست و زهر مصائب را اندکی فروکاهیم.


[1] André Malraux (1976-1901 فرانسه) رمان نویس، نظریه پرداز هنری، و وزیر فرهنگ. کتاب های ضد خاطرات» و راه شاهی» از او ترجمه شده.

2 Stephen William Hawking (1942 انگلستان) فیزیکدان نظری، کیهان شناس، نویسنده و صاحب نظریه پیرامون سیاهچاله ها و تئوری همه چیز». او از جوانی به بیماری amyotrophic lateral sclerosis (ALS) مبتلاست که باعث فلج کامل اعضای بدن می شود :

My goal is simple. It is a complete understanding of the universe, why it is as it is and why it exists at all.”

3 پسینی = A posteriori سلسله ای از امور که به یک نقطه عطف یا یک حادثه مهم ماقبل خودش وابسته باشد، مانند علوم تجربی.                        در مقابلش پیشینی = A priori

4 آدمی فقط در عوالم ماورائی است که به فراتر پرواز می کند:   من آن مرغم که هر شام و سحرگاه          ز بام عرش می‌آید صفیرم

5 رنه دِکارت  René Descartes(۱۵۹۶ فرانسه ۱۶۵۰ سوئد)، ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی.  به همراه فیلسوفانی نظیر اسپینوزا و  لایبنیتز به مکتب اصالت عقل Rationalism تعلق دارند: به آنچه که حواس انسان ارائه می‌دهد نمی‌توان اطمینان کامل داشت، بلکه، تنها از راه عقل است که شناخت حقیقی و یقین‌آور صورت می‌گیرد.  از گفته های دکارت: ما می توانیم مدعی شویم که جسم وجود ندارد و همچنین ادعا کنیم که جهانی نیز وجود ندارد. اما هرگز نمی توانیم ادعا کنیم که من وجود ندارم؛ زیرا من می توانم در حقیقت سایر اشیاء شک کنم»

6 اپیکور Epicurus (341 تا 270 ق.م یونان) معتقد بود هدف زندگی باید آرامش فکر و پیروی از لذت های معتدل باشد، به دوستی و کنار هم بودن بسیار ارج می نهاد و شاد ترین لحظات زندگی را در با هم بودن می دانست.

7  نیچه Friedrich Wilhelm Nietzsche (1900-44) اراده‌ی معطوف به قدرت The will to power» را نقطه‌ اتکای هستیِ انسان در جهان را می‌بیند؛ هر عملی که از انسان سر ‌زند، بر اساس اراده‌ی معطوف به قدرتِ خود وی صورت می‌گیرد. شاید بتوان گفت، معنا و مفهوم انسان از نظر نیچه همانا اراده و خواستِ شدن» است. این انسان و اراده‌ی اوست که به عالمِ هستی، گوناگونی و تنوع می‌دهد. خطاب به حافظ:   

میخانه‌ای که تو برای خویش پی‌افکنده‌ای       فراخ‌تر از هر خانه‌ای است        جهان از سر کشیدن میی       که تو در اندرون آن می‌اندازی، ناتوان است.

8 به روز مرگ چو تابوت من روان باشد          گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

  جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق                 مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد       منسوب به مولانا

9 دغا = دغلکار، شعر از حافظ

10 Imaginative

11 Scientific, Rational ,Practical

2[1] کلبی مسلکی = Cynicism ، مسلک فرقه‌ای از فلاسفه ی یونان که  شاگردان سقراط پایه‌گذاری کردند. سپس دیوژن Diogenes آن را گسترش داد. آنان آسایش و خوشباشی را تحقیرمی کردند، روابط و قراردادهای اجتماعی را بی ارزش شمرده خود را شهروند جهان Cosmopolitan می خواندند. یک زندگی بدوی را پیشه کرده، زندگی عادی مردم کوچه و برزن را تمسخر می کردند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترجمه های سركاری shabnambahari کتاب رایگان دانستنیهای مفید در زندگی Nika Language School bottesarv گیگ فایل مقاله دانشجویی فصل‌های درون روابط عمومی بخشداری شال